ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
این نام کتابی ست از رضا قاسمی یکی از نویسندگان با سابقه کشور که دستی هم بر نمایشنامه نویسی دارد و همچنین موسیقی . این کتاب را سالهاپیش به پیشنهاد مسعود رحمتی( وقتی ازو خواستم چند کتاب خوب را معرفی کند و یا اگر درست خاطرم باشد درمورد اینکه کتاب * من ببر نیستم پیچیده به بالای خود تاکم *یک داستان پست مدرن است که در مخالفت گفت نه اینطور نیست و من گفتم پس چه کتابی این قابلیت را دارد و این کتاب را پیشنهاد کرد ) خریدم و تازه موفق به خواندنش شدم ! خوانش کتاب کمی برایم دشوار بود .دشوار بود چون اساسا دنیای نویسنده را دوست نداشتم ! اما کتاب قابل تاملیست . و همچنین از آثار صادق هدایت و کافکا و مارکز میشود گفت در ساختن جهان کتابش الهام گرفته بود. که این موضوع بشدت پس از خواندن چند صفحه ای خودش را نشان میداد . به هر حال این کتاب
برنده ی جایزه ی بهترین رمان اول سال ۱۳۸۰ بنیاد گلشیری
رمان تحسین شده ی سال ۱۳۸۰ جایزه ی مهرگان ادب
برنده ی بهترین رمان سال ۱۳۸۰ منتقدین مطبوعات بوده است .
در بخشهایی ازین کتاب اینگونه نوشته شده :
تاریخچه ی
اختراع زن مدرن ایرانی بی شباهت به تاریخچه ی اختراع اتومبیل نیست. با این
تفاوت که اتومبیل کالسکه ای بود که اول محتوایش عوض شده بود (یعنی
اسبهایش را برداشته به جای آن موتور گذاشته بودند) و بعد کم کم شکلش
متناسب این محتوا شده بود و زن مدرن ایرانی اول شکلش عوض شده بود و بعد، که
به دنبال محتوای مناسبی افتاده بود، کار بیخ پیدا کرده بود. (اختراع زن
سنتی هم، که بعدها به همین شیوه صورت گرفت، کارش بیخ کمتری پیدا نکرد). این
طور بود که هرکس، به تناسب امکانات و ذائقه ی شخصی، از ذهنیت زن سنتی و
مطالبات زن مدرن ترکیبی ساخته بود که دامنه ی تغییراتش، گاه، از چادر بود
تا مینیژوپ. میخواست در همه ی تصمیمها شریک باشد اما همه ی مسوولیتها
را از مردش میخواست. میخواست شخصیتش در نظر دیگران جلوه کند نه جنسیتش
اما با جاذبه های زنانه اش به میدان میآمد. مینیژوپ میپوشید تا پاهایش
را به نمایش بگذارد اما، اگر کسی به او چیزی میگفت، از بیچشمورویی مردم
شکایت میکرد. طالب شرکت پایاپای مرد در امور خانه بود اما در همان حال
مردی را که به این اشتراک تن میداد ضعیف و بیشخصیت قلمداد میکرد.
خواستار اظهار نظر در مباحث جدی بود اما برای داشتن یک نقطه نظر جدی کوششی
نمیکرد. از زندگی زناشویی اش ناراضی بود اما نه شهامت جدا شدن داشت، نه
خیانت. به برابری جنسی و ارضای متقابل اعتقاد داشت اما، وقتی کار به جدایی
میکشید، به جوانیاش که بیخود و بیجهت پای دیگری حرام شده بود تاسف
میخورد.
{صفحه 90 کتاب همنوایی شبانه ارکستر چوبها نوشته رضا قاسمی نشر نلیوفر 1384 چاپ ششم }
این کتاب ومن 3سال پیش خوندم دقیق منو یاد بوف کور صادق هدایت انداخت... منم دنیای نویسنده رو دوست ندارم کلن دنیای پست مدرن ودوست ندارم!...ولی نویسنده تبحر خاصی در غرق کردن مخاطب تو داستانش داره عجیب دلت میخواد یه کله تا تهش بری....یه پیشنهاد:درباره کتاب برباد رفته ترجمه ی شبنم کیان هم بنویسین...بهترین رمانی که تو عمرم خوندم...
سلام مرسی از پیشنهاد شما ، حتمن این کتاب رو پیدا می کنم می خونم و نظرم رو می نویسم . سپاس