گوج گنو

برداشتهای احسان و ایمان رضائی

گوج گنو

برداشتهای احسان و ایمان رضائی

از پائولوکوئلیو متنفرم

این نام کتابی است نوشته حمیدرضا امیدی سرور که که به تازگی خوانده ام یک رمان بازاری عاشقانه که نویسنده سعی داشته با ارجاعاتی به متنهای دیگر از جمله دنیای ادبیات و سینما بار روشنفکرانه رمانش را بالا ببرد، اما موفق نبوده است و رمان در همان حد و اندازه کارهای فهمیه رحیمی و  ر . اعتمادی باقی می ماند ! گرچه خود نویسنده بارها در این رمان به شکلی این نویسنده ها را مورد شماتت قرار داده و اما خودش نیز چیزی فراتر از آنها ارائه نمی کند . در بخشهای از این رمان بازیهای فرمی صورت گرفته از جمه فاصله گذاری های متعدد و شکستن زاویه دید یکپارچه رمان و همچنین اشاره بیش از حد به آثار برجسته ادبیات ایران و جهان اما هیچ کمکی به جذابیت این اثر نکرده اند بلکه به نظر می آید داستان خیلی بی مورد کش آمده است !

 ساکنین شهر بندرعباس می توانند این کتاب را از کتابفروشی پنج استاد واقع در خیابان دانشگاه تهیه کنند .


در بخشهایی ازین کتاب اینگونه نوشته شده :

 

گلاره گفت: پس حقته ... توی این وضعیت به منم  داری دروغ می گی !

عصبی و ناراحت گفتم : خب تو بگو چیکار کردم ؟

- واقعا چطوری دلت اومد با غزل قرار بذاری بعد ول کنی با مهناز بری ؟

اگر دود از لای صفحات کتاب بلند شد تعجب نکنید ! این دودی ست که باشنیدن حرف گلاره از سرم بلند شد .عجب گندی زده بودم به خودم گفتم : نامردی اگه نری کافه صفامنش نامرد رو با خاک یکسان نکنی !

و مجبورد شدم بزنم زیر کل ماجرا : کی همچین حرفی زده ؟

- رضا انتضار نداشتم ! به صاحب کافه سپردی به غزل دروغ بگه اون وقت دوست غزل تو رو با یه دختر دیگه دیده با نشونی های مهناز .

وا رفتم و برای لحظه ای سکوت کردم گلاره انگار منتظر من بود چیزی بگویم . به خیال خودم خیلی زرنگ بودم اما حواسم به این توصیه معروف چخوف نبود که اگر در داستان تفنگی روی دیواری آویزان باشد بالاخره باید در جایی از داستان شلیک کند . اما از بخت بد حالا هم که شلیک کرده بود ،مستقیم  گلوله اش را زده بود توی مخ من ! یاد مهسا افتادم که آن روز ............

{صفحه 263- رمان از پائولوکئلیو متنفرم - حمیدرضا امیدی سرور - نشر آموت - 1390}

 

نظرات 1 + ارسال نظر
امید سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 00:42

احسنت به تو و به گلاره و به این میز شلوغ ، که معلوم نیست کی قرار است از آن کارد و چنگال استفاده شود !
;)

مخلصیم مهندس چه کنیم دیگه بهه از بیکاریه زدم تو کار خوندن و حالا دارم هی بیشتر غرق میشم توش (: ارادتمند یم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد