ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
در وادی سوم رسیدم به کتابی از جرج اورول به نام مزرعه حیوانات . مدت مدیدی بود که قصد داشتم این کتاب را بخوانم ،هر بار هم اقدام می کردم چند صفحه ای از آن را می خواندم ولی متاسفانه همیشه در یک صفحه مشخصی مثلا صفحه 10 چشمانم داغ میشد و به خوابی لذت بخش فرو می رفتم . و بارها این اتفاق تکرار میشد. تا اینکه بلاخره همین دیروز خواندمش و تمام شد (: این داستان جرج اورول که اصالتا انگلیسی است را میشود داستانی سیاسی نامید که با الهام از انقلاب روسیه نوشته شده است . هر کدام از شخصیت های داستان نمادی از شخصیتهای واقعی دنیای سیاست هستند که البته اکنون به تاریخ پیوسته اند . نکته معروفی که همیشه درمورد این داستان گفته میشد ! بحث قابل ارجاع بودن آن به اکثر انقلابها در دنیاست ! در واقع سرنوشت انقلابها !....به هر ترتیب داستان استخوان داری بود و لذت بردم . در کتابی که من خواندم که ترجمه ای بود از صالح حسینی و معصومه نبی زاده - انتشارت دوستان - 1382 - یک موخره در کتاب موجود است که در شناخت بیشتر از افکار اورول و خود داستان مزرعه حیونات کمک می کند .
در بخشهای از این کتاب اینگونه نوشته شده است :
{ ولی اگر حیوانات سختیهایی را بجان می خریدند،شان و منزلت زندگی کنونی آنها ارزش تحمل آنرا داشت. آواز و سحنرانی و مراسم فزونی گرفته بود. ناپلئون حکم کرده بود که هفته ای یکبار مراسمی موسوم به تظاهرات خودجوش بر پا گردد. هدف هم این بود که جنگها و پیروزیهای مزرعه حیوانات را جشن بگیرند . همه حیوانات به وقت معهود کار و بارشان را ول می کردند و دور محوطه مزرعه مثل سربازها قدم رو می رفتند ، خوکها در جلو ،پشت سر آنها اسبها ،بعد گاوها و گوسفندان و آخر از همه مرغ و خروسها . سگها در دو طرف صف حرکت می کردند و جوجه خروس سیاه سوخته ناپلئون هم جلودار بود . باکسر و کلوور نیز دو تایی بیرق سبزی را منقوش به سم و شاخ و شعار زنده باد رفیق ناپلئون به دوش می کشیدند ........... ( صفحه 116) }
منم چند ساله نیت کردم بخونمش ولی...
ادریس جان بخون قشنگه (:
باریکلا احسان. کم کم حسودی برمن مستولی شد! 1984 ش هم
تعریفیه میگن]!
ممنون مهندس از معرفی این کتابو دارم ولی نخوندم . میذارمش تو برنامه
http://mbooks.blogsky.com/
با سلام. از وبلاگ امیرعلی رسیدم به اینجا. سرنوشتو میبینی رفیق. همین چند لحظه یش داشتم با باکستر (البته از نوع وطنیش) حرف میزدم. البت اگه خوب نیگا کنیم باکستر های زیادی دورو برمون میبینیم. وصد البت خوکهای زیادتری. این چند ساله هم ,خوب خودت بهتر میدونی دارن برامون یه آسیاب بادی جدید میسازن.(ایشاا... اینبار دیگه خراب نشه). راستی 1984ش روهم بخون. داغونت میکنه آقا. داغون.
سلام بر شما ما ارادتمند شما و امیر علی خان هم هستیم . بله این تنها داستانیه که انقدر زیاد معادل های واقعی اش در اطراف دیده می شود اساسا یکی از ویژگی های این داستان از جرج اورول همین است .