منبع یادداشت : وبلاگ تئاتریکال
صحنه اول : مزارع تاراج شده
البته تئاتریکال یک مجموعه نمایشیست . وشاید، شاید! خواندن مقاله ای اجتماعی ، سیاسی در وبلاگ یک تشکل هنری ذهنیت را به نا کجا اباد یا نا کجا ابادها ببرد. ولی تئاتریکالیسم هایی که امال مردم را نفهمندو بگذرند، راحت از کنار درد و رنج های رعییت جامعه خود در واقع هیچ هنری نداشته و ندارندرعییت اما معنای مردم زیر دست و نوکر صفت را نمی دهد. رعییت یعنی مردمانی که حقیر و نا چیز پنداشته می شوند. این پندار اربابان ضعیف و کوته فکر است. که نمایش ایینه زندگانیست و هنر برای هنر،انچیزی که متاسفانه این روزها بر صحنه های تئاتر، پرده های سینما و از ترکتهای موسیقی دیده و شنیده میشوند یعنی هیچ، یعنی بخث، یعنی استعمار نوین... اتودی که ایسا برای رضاغریب زاده اجرا می کند و رضا برای بهروزعباس دشتی و....هنری که نتواند بازگو کننده سنت، ائیین و انچه بحران زیستن و تشنج از ناچاری، درماندگی و سرخوردگی برای اقشار جامعه امروزی باشد، به هجوم نرینه گرازی به باغات لیمو بیشتر شبیه نیست. وقتی قلم نمایش
نامه نویس از نگاشتن چهره سوخته و نا امید کشاورز این سرزمین گرمازده غافل می ماند. و اشعار لورکاو دست نوشته های فرانسیس بیکن را مزه روشنفکری خود می داند. وقتی هنرمند یارای رفع فتنه رنگ وپنت گراز را ندارد. و انزوا جوئی را شرط بلاغت و عرفان و امتناع از فریاد میداند و بدان پناه می برد.مردم...ملت...مردم پس به که دل خوش کنند که اربابان ، رعیتشان نگمارند و باز سر تسلیم در برابرتاراج مزارع و محصول . که هنرمند خواب است . روزنامه نگار... ونشریات سفارشی محلی که بیشتر به درد میزهای ادارات دولتی می خورند وآمار دادن و ارقام نگاشتن از تعداد ضربات نا فرجام کلنگ برتخت زمینکه هیچ از پنت گراز نمی کاهد و بیرق شدن ها و شدن های بسیار بر موافق وزش هر بادی در این اثنا و قائله.
عجب... سهم این مردم از جوهر قلم شما چیست اقای نمایشنامه نویس؟ کجای این نمایش در کدامین صحنه مردم وسرزمین سوخته مان ایفای نقش میکنند. اقای نشریه محلی درکدام ورق و کوچک ستون جنابعالی امارخرابی ناشی از یورش خصمانه نرک گراز به رنگی نو وفریبی دگر بر تار و پود کهنه و پوسیده مردم تیتر گردیده؟ سهم این رعیت کجاست وقتی پر طرفدارترین صفحه و ستون اقا، صفحه حوادث و اتفاقات است؟ امار کشف و ضبط مقادیری مواد مخدر و مشروبات الکلی... در رودان... در میناب در احمدی... و احکام قطعی جمع اوری دیش های ماهواره!.؟ و تکذیب نامه های پیاپی و توجیه ها، شیره مالیدن ها ، ماس مالی کردن ها، دور زدن ها...
جوانک محلات فقیر نشین ما مردد، مضطرب با بغضی از دو گانگی. سیخ کردن موها و گوش سپردن به عربده تلفیقی و تقلبی رپ با گویش و ریتم جرونی که مثلا به روز است و نشان از مد و ترقی . حداقل برای فراموشی کمبودهای اجتماعی و عرق سرد و شرم رخساره بپ یا گوش دادن به موسیقی الهی نیم پرده های جفتی خالو قنبر به شرط سپور بودن در شهرداری و جارو کردن کوچه های رسالت شمالی . جابه جایی گونی انولد در هرمزال، تخلیه گوگرد در اسکله و سرخوش از حقوق ناچیز پنچ ماه بعد که صرف عمل آب مروارید چشمهای بی بی می شود. و خزیدن به خانه ای نمور از سیمان و سیاه در کنار خورشهنازکه شهرداری حکم تخریبش را داده به پیوست ماده صد برای ساختن پارک و فضای سبز برای فرزندان اربابان رعیت مدار.
ای بالک خبر دار......ای.....بالک خبردار... حبیب زاده است که از حمله گراز به هفت رنگ به ائین و سنن مردم دهه چهل و پنجاه هوار می کشد به گوش ها و ادراک زمان بعدی.
صحنه دوم: ساحل جرون و آواز مرغان دریائی
بی بی، شعر صلات ظهر مجید زاکری تلنگ موهایش را باز تاملنگ بافته و چشم دوخته به دریا. که پیوند
خورده عجیب با نمایشنامه چشم های خیره به راه استاد علی رضائی . که اینجا از گراز خبری نیست. که گراز را با دریا کاری نیست. بی بی جان دریا را موجوداتی هولناکتر تسخیر کرده اند. هیولاهایی که تیرکهای مشتای بپی را کندند و با خود بردند. و کک رسانه هم نگزید تا این
دوربین صاحب مرده را روی چهره دلقک نماهای کج اندیش ذوم کند که ادای
پیرمرد جنوبی را در اورد. که سر خوش است و اراجیفشروند کند. منتظر همین
است. چیز دیگری بلد نیست. اقا یا خانم هنر. برای بیان مصائب دهه مدرن
و رفتارهای بورژوازی فصلی که گریبان چرکین سرزمین لوار را سخت دریده، تنها
الهام گرفتن ازاثارچخوف و ژان ژآک رسو کافی نیست. شناخت لازم است و شهامت..
سیدذبیح موسوی(کغار)
از سایت ما دیدن فرمائید
رای دهید/
با سپاس از شما
خواهش می کنم ایسا جان
درود بر شما
درود بر خودت
باسلام از مقاله اقای موسوی لذت بردیم منتظر مقاله بدی شما هستم
سلام